خطمشی امام رضا (علیه السلام) در برابر حكومتها
بخشی از زندگی امام علی بن موسی(علیه السلام) مربوط به دوران قبل از امامت ایشان میشود كه 35 سال بوده است و در این مدت، حاكمانی چون منصور، مهدی، هادی و هارون ـ كه همه از خلفای عباسی بودهاند ـ حاكمیت داشتهاند. پس از شهادت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) و آغاز دوره امامت علی بن موسی(علیه السلام)، آن امام بیست سال دیگر را شاهد حاكمیتهای جور بود. از این مدت، ده سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشیب خلافت امین و سرانجام ادامه آن با زمامداری مأمون، همراه شد.
امام در عصر هارون
آن بخش از زندگانی امام رضا(علیه السلام) كه در عصر هارون سپری شد، حلقهای از حلقات گذشته تاریخ امامت بود، كه در آن موقعیت مبارزه علنی و رسمی، برای امامان پدید نیامد و بیشتر فعالیتهای شیعی و تلاشهای عقیدتی و مبارزات ی در نهان، رهبری میشد.
پس از شهادت موسی بن جعفر(علیه السلام) در زندان هارون، در بیست و پنجم ماه رجب سال 3 ه . ق، امام رضا(علیه السلام) همچنان شیوه مبارزاتی پدر بزرگوارش را پیشه ساخت و به ایفای صحیح رسالت امامت پرداخت.
دستگاه خلافت هارونی، مصلحت را در این دید كه شیوه گذشته خود را تغییر دهد، چه این كه ت گذشته و روش سختی كه نسبت به هفتمین امام(علیه السلام)، اتخاذ كرده بود، دیگر به صلاح حكومت نبود و بیش از گذشته موجودیت عباسیان را با خطر روبرو میساخت. قیامها رو به فزونی گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف به خاندان پیامبر(صلی الله علیه واله) بیشتر شده بود و شرایط عمومی به زیان نظام حاكم رقم میخورد.
یحیی بن خالد، كه از عناصر دارای نفوذ دربار هارونی به شمار میرفت و مشاور ی او بود، روزی به هارون گفت: این علی بن موسی است كه بر جای پدر تكیه زده و امامت را از آن خود میداند.»
هارون گفت: آنچه درباره پدرش موسی مرتكب شدیم، ما را كفایت است. آیا میخواهی تمام آنان را بكشم؟»
گروهی از واقفی مذهبان، نزد امام رضا(علیه السلام) آمدند. از آن میان، علی بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز.
حضرت فرمود: پدرم از دنیا رحلت كرده است.
علی بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصی سپرد؟
امام پاسخ داد: به من.
علی بن حمزه گفت: آیا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نمیكنی!
امام فرمود: هرگز، و برای آن كه اطمینان پیدا كنی كه از ناحیه هارون نگرانی ندارم، من همان سخنی را میگویم كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) با شنیدن تهدید ابوجهل فرمود: وی هرگز موفق نخواهد شد گزندی به من برساند.
مسعودی نقل میكند: ابوجهل نزد پیامبر(صلی الله علیه واله) آمده و گفت: آیا تو از سوی خدا فرستاده شدهای؟
حضرت فرمود: آری.
ابوجهل گفت: آیا از من نمیترسی؟
حضرت فرمود: اگر از سوی تو آسیبی به من برسد، من پیامبر نخواهم بود.
امام رضا(علیه السلام) نیز در پاسخ علی بن حمزه فرمود: من نیز میگویم اگر از سوی هارون به من گزندی برسد، من امام نخواهم بود.
دوران خلافت هارون در سال 193 ه . ق پایان یافت. زمامداری به امین» واگذار شد و چهار سال و اندی بیش نگذشت كه آن هم به كشمكش دو برادر یعنی امین و مأمون انجامید. در این مدت، اوضاع به حد كافی آشفته بود. در نتیجه فرصتی پدید نیامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علی درگیر كند. امین در جنگ با سپاه مأمون كشته شد. عهد مأمون، فرا رسید. مأمون بیش از همه به خلافت میاندیشید. او اولین مانع را كه وجود برادرش بود از میان برداشت و اكنون باید با تمام توان، موانع و مشكلات حكومت خود و حاكمیت عباسیان را یكی پس از دیگری برطرف سازد.
مأمون برای این منظور مانند دیگر زمامداران عباسی عمل نكرد. وی نه روش سفاح را پیشه ساخت كه احمد امین دربارهاش آورده است: . زندگیش سراسر خونریزی و تش نابود ساختن مخالفان بود.»
و خوارزمی مینویسد: . این ابومجرم (پدر گنهكار) بود كه بر علویان تسلط یافت، نه ابومسلم (پدر مسلمان). این مرد (سفاح) علویان را زیر هر سنگ و كلوخی كه مییافت، میكشت و در هر دشت و كوهستانی به تعقیب آنان میپرداخت.»
و نه همچون منصور، دست به كشتار فرزندان فاطمه(س) زد و از سرهای قربانیان علوی موزهای فراهم آورد و در پاسخ عمویش عبدالصمدبن علی كه از وی پرسید: چرا در قاموس حكومتی تو، واژه عفو و گذشت، مفهوم ندارد؟ گفت: ما در میان مردمی به سر میبریم كه دیروز ما را به یاد دارند و میدانند ما در گذشته رعیتی بیش نبودهایم و اكنون زمامداری را به دست آوردهایم. اینك جز با به كار گرفتن مجازاتها نخواهیم توانست هیبت خود را برای ایشان به نمایش گذاریم.»
و هم او (منصور) بود كه ویران ساختن مرقد امام حسین(علیه السلام) را بدعت نهاد و علویان را در سینه دیوار به میخ میكشید.
و سرانجام مهدی، هادی و رشید نیز یكی پس از دیگری همان ت را با ابزار مختلف تداوم بخشیدند. یكی چون مهدی از حریه تكفیر بهره جست و حتی بیگناهان را از دم تیغ گذراند و دیگری چون هادی كه بر خرد و كلان، زن و مرد و. رحم نداشت و یا رشید كه به گفته خوارزمی، درخت نبوت را از شاخ و برگ كرد و نهال امامت را از بن برآورد. او سوگند یاد كرده بود كه: فرزندان ابوطالب را تحمل نخواهم كرد. آنها و پیروانشان را خواهم كشت.»
موسی بن جعفر(علیه السلام) را نیز هم او به شهادت رسانید.
آری، مأمون روشی جز دیگر خلفای عباسی را برگزید. او حل همه مشكلات و رفع موانع موجود را در اقدامی دیگر میدانست كه برای انجام این مهم، لازم بود امام رضا(علیه السلام) را از مدینه به مرو فرا خواند و آنگاه تصمیمات از پیش تعیین شده را به مرحله اجرا گذارد.
بنابراین، سفر امام كه بخش مهمی از زندگانی امام رضا(علیه السلام) را تشكیل میدهد، سفری به میل ایشان نبود، چه این كه پس از انجام این هجرت و با گذشت زمان، پرده از روی بسیاری حقایق برداشته شد و اهداف مأمون از فراخوانی روشن شد.
شخصیت اخلاقی امام رضا علیهالسلام
میدانیم كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه واله) در اخلاق نمونه بود، تا جایی كه خدایش در مقام ستایش پیامبر او را به خلق نیكو و عظیمش یاد كرده، رمز موفقیت او را نیز اخلاق ارزنده وی میداند.
امامان نیز تجلی اخلاق پیامبر بودند، به گونهای كه هركس آنان را میدید، بیاختیار به یاد رسول اكرم(صلی الله علیه واله) میافتاد. حضرت رضا (علیه السلام) نیز در زندگی فردی و اجتماعی چنین بود كه خلق والای پیامبر را حكایت میكرد و به گفته شاعر:
یمثل النبی فی اخلاقه فانه النابت من اعراقه
له كرامات و مكرمات فی صفحات الدهر بینات
شهود صدق لسمو ذاته كانه النبی فی صفاته
در اخلاق او پیامبر جلوهگر میشود. چرا كه او برخاسته از ریشههای نبوی است.
از او نشانههایی اعجازآمیز و ارزشهایی در اوراق تاریخ و بستر روزگاران، متجلی است و گواهانی راستین بر بزرگی او گواهند. گویا او آینه تمام نمای اخلاق و صفات پیامبر است.
ابراهیم بن عباس كه از دیرزمان محضر امام را درك كرده و از آن منبع فیض الهی، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقی امام میگوید: هیچگاه ندیدم آن حضرت، با سخن خود كسی را مورد اهانت و آزار قرار دهد و یا آن كه كلام كسی را قبل از آن كه سخن او پایان یابد، قطع كند. نیاز نیازمندان را برآورده میساخت، هرگز در حضور دیگران به چیزی تكیه نمیداد، پای خود را نزد كسی دراز نمیكرد، با خدمتكاران به نرمی سخن میگفت، در جمع، با صدای بلند نمیخندید و در حضور دیگران آب دهان را بیرون نمیانداخت.»
ابن ابی عباد، وزیر مأمون، شیوه زندگی امام را چنین یادآور شده است: حضرت علی بن موسی(علیه السلام) در تابستان روی حصیر مینشست و فرش او در زمستان نوعی پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن میپوشید و هنگام رویارویی با مردم، لباس معمولی میپوشید تا خودنمایی به زهد، تلقی نشود.»
عطر اخلاق امام، در نسیم شعر شاعران
ابونواس، از ادیبان و شعرای معروف عصر امام رضا(علیه السلام) است. وی كه در ادبیات و شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبی كه داشت، از ستودن امام اظهار ناتوانی كرد. ابن طولون مینویسد: برخی از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنین گفتند: تو درباره شراب، كوه و دشت، موسیقی و. شعر سرودهای، تو را چه شده است كه درباره موضوعی مهم، یعنی شخصیت والای امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) تاكنون چیزی نگفته و شعری نسرودهای؟ با آن كه معاصر امام نیز هستی و او را بخوبی میشناسی.
ابونواس در پاسخ چنین گفت: والله ما تركت ذلك الا اعظاما له و لیس یقدر مثلی ان یقول مثله.
سوگند به خدا كه بزرگی او مانع این كار شده است. چگونه كسی چون من، درباره شخصیتی چون او مدح تواند كرد.
آنگاه ابیات زیر را سرود:
قیل لی انت اوحد الناس طرا فی فنون من الكلام النبیه
لك فی جوهر الكلام بدیع یثمر الدر فی یدی مجتبیه
فعلام تركت مدح ابن موسی والخصال التی تجمعن فیه
قلت لا اهتدی لمدح امام كان جبریل خادماً لابیه
چكیده سخن او چنین است: از من نخواهید او را بستایم، مرا توان آن نیست تا از كسی كه جبرئیل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گویم.
قصیدهای به او منسوب است كه در مرو چون چشمش به حضرت رضا(علیه السلام) افتاد، آن را سرود و گفت:
مطهرون نقیات ثیابهم تجری الصلاه علیهم اینما ذكروا
من لم یكن علویا حین تنسبه فماله فی قدیم الدهر مفتخر
فانتم الملأ الاعلی و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور
امامان معصوم(علیه السلام)، پاكیزگان و پاكدامنان هستند كه هرگاه نامی از ایشان به میان آید، بر آنان درود و تحیت فرستاده خواهد شد.
كسی كه انتسابش به سلاله پاك علی نرسد، در روزگاران دارای مجد و افتخار نیست.
براستی كه شما در جایگاه بلندی قرار دارید و علم كتاب و مضامین سورههای قرآن نزد شماست.
ابن صباغ مالكی درباره حضرتش مینویسد: حضرت از مناقبی والا و صفاتی پسندیده برخوردار است. نفس شریفش پاك، هاشمی نسب و از نژاد پاك نبوی است.»
بعد از جریان ولایتعهدی، روزی عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا(علیه السلام) نیز در مجلس حضور داشت. خلیفه رو به عبدالله كرد و گفت: درباره ابوالحسن علی بن موسی الرضا چه میگویی؟
عبدالله گفت: چه بگویم درباره كسی كه طینت او با آب رسالت سرشته شده و ریشه در گوارای وحی دوانیده است. آیا از چنین ذاتی جز مشك هدایت و عنبر تقوا میتواند ظاهر شود؟»
اخلاق امام در بیان روایات
ـ او بسیار به مستمندان رسیدگی میكرد.
ـ به دادن صدقه بویژه در شبهای تار و به صورت پنهانی بسیار مبادرت میكرد.
ـ با خدمتگزارانش كنار یك سفره مینشست و غذا میخورد.
ـ هیچ فرقی میان غلامان و اشراف و اقوام و بیگانگان نمیگذارد، مگر براساس تقوا.
ـ همواره متبسم و خوش رو بود.
ـ بهترین بخش غذای خود را قبل از تناول، برای گرسنگان جدا میساخت.
ـ با فقرا مینشست.
ـ در تشییع جنازه شركت میجست.
ـ خدمتكاری را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نمیخواند.
ـ با صدای بلند و با قهقهه هرگز نمیخندید.
ـ رفع نیاز مؤمنان و گرهگشایی از ایشان را بر دیگر كارها مقدم میداشت.
ـ روی حصیر مینشست.
ـ قرآن زیاد تلاوت میكرد.
ـ با گفتارش دل كسی را نرنجانید.
ـ سخن هیچكس را ناتمام نمیگذاشت و نمیشكست.
ـ هیچ نیازمندی را تا حد امكان رد نكرد.
ـ پای خود را هنگام نشستن در حضور دیگران دراز نمیكرد.
ـ در حضور دیگران همواره از دیوار فاصله داشت و هیچگاه تكیه نزد.
ـ همواره یاد خدا بر زبان جاری داشت.
ـ از اسراف و تبذیر سخت پرهیز داشت.
ـ به مسافری كه پول خود را تمام و یا گم كرده بود، بدون چشمداشت، هزینه سفر میداد.
ـ در دادن افطاری به روزهداران كوشا بود.
ـ به عیادت بیماران میرفت.
ـ در معابر عمومی، آب دهان خود را نمیانداخت.
ـ از میهمان شخصاً پذیرایی میكرد.
ـ هنگامی كه بر جمعی كنار سفره وارد می شد، اجازه نمیداد تا برای احترام وی از جای برخیزند.
ـ به سخن دیگران كه وی را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشی داشتند، با دقت كامل گوش میداد.
ـ خویش را به بوی خوش معطر میكرد، بخصوص برای نماز.
ـ به نظافت جسم و لباس بویژه موی سر توجه داشت.
ـ قبل از غذا دستها را میشست و با چیزی خشك نمیكرد، بعد از غذا نیز آنها را میشست و با حولهای خشك میكرد.
ـ اگر غذایی از حد نیاز زیاد میآمد، آن را هرگز دور نمیریخت.
ـ در حضور دیگران به تنهایی چیزی نمیخورد.
ـ بسیار بردبار و شكیبا بود.
ـ كارگری را كه به مبلغ معین اجیر میكرد، در پایان افزون بر مزدش به او عطا میكرد.
ـ با همگان با رأفت و خوشرویی روبرو میشد.
ـ بسیار فروتن بود.
ـ به فقرا و بیچارگان بسیار میبخشید و آن را برای خود پسانداز میدانست.
این همه كه یاد شد، بیگمان خوشهای از خرمن شخصیت اخلاقی آن امام بزرگ است و نه تمام آن.
زندگانی ی امام رضا(علیه السلام)
امام رضا(علیه السلام) در عصر امامت خویش، با خلفایی چند از عباسیان، معاصر بودهاند؛ هر چند، تنها در دوران زمامداری مأمون، شرایط دشواری پدید آمد كه امام را به موضعگیری واداشت.
مدت ده سال از امامت هشتمین امام با دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دلیل بحرانهایی كه حكومت با آن روبرو بود، هیچگاه خود را رویاروی امام قرار نداد.
هارون، نگران آینده
هارون در سالهای پایانی عمر خود، به حكومت عباسیان و آینده آن میاندیشید. به همین منظور در سال 175 ه . ق، فرزندش محمد امین را كه هنوز بیش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، برای جانشینی پس از خود معرفی كرد.
هفت سال بعد، یعنی در سال 2 ه . ق، با معرفی عبدالله مأمون به جانشینی امین، در تثبیت حكومت عباسی كوشید. هارون در سال 6 ه . ق، همراه فرزندانش، امین، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهای را در حضور شخصیتها و رجال ی، قضایی و نظامی به امضای دو فرزندش امین و مأمون رساند و نسخهای از آن را درون كعبه به دیوار آویخت. در این قرارداد، ضمن معرفی فرزندانش برای اداره دستگاه خلافت، یكی پس از دیگری، از آنان پیمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، برای حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجیان، موضوع جانشینی امین و مأمون میان همه مردم منتشر شود.
در پی این اقدام، هارون ضمن تقسیم هدایا و عطایای فراوان میان مردم مدینه، دستور داد، تا به موجب سندی، كشور پهناور اسلامی آن روز را میان امین، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولی از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبی و حرص و آز و بیتقوایی همراه گردد، همه عهدها و ارزشها نادیده گرفته میشود، تدابیر هارون در جهت همسازی امین و مأمون و هماهنگی آنان در سیطره بر ممالك اسلامی چندان دوام نیافت و برادری آنان به دشمنی كشیده شد.
مرگ هارون و پیامدهای آن
سرانجام هارون در سال 193 ه . ق، در طوس درگذشت. دیری نپایید كه میان دو برادر، نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر كه بارها شعار الملك عقیم» را سر داده بود، اینك پسران او نیز همان منطق ی را دنبال میكردند.
اختلاف دو برادر، كه با دستهای پشت پرده هدایت میشد، سرانجام امین را بر آن داشت تا در اوایل سال 195 ه . ق، برادرش مأمون را از ولایتعهدی خلع نماید، تا راه برای سلطه و حكومت مطلقه و بیچون و چرای خویش، هموار شود. از سوی دیگر، مأمون نیز كه تربیت یافته شیوه هارونی بود، نمیتوانست حكومت را به راحتی از دست بدهد. از این رو درصدد چارهجویی و رویارویی بر آمد و نتیجه آن چیزی جز لشكركشی نبود. سپاهی از خراسان و لشكری از بغداد راهی ری» شدند، كه در این نبرد، لشكر امین ناباورانه شكست را پذیرا شد. در هجوم دیگری، طرفداران مأمون راهی بغداد شده، صحنه دشواری را برای امین و دستگاه حكومت او فراهم ساختند كه برای آنان هیچگونه راه گریزی نبود. امین از طاهر، فرمانده سپاه مأمون خواست تا با فرستادن نامهای از مأمون برای او امان بخواهد. امین گفت: اگر برادرم مرا مورد عنایت و بخشش قرار داد، شایسته است، زیرا او اهل تفضل است و اگر مرا كشت، ننگ نخواهد بود، زیرا جوانمردی، جوانمردی را شكسته و شمشیری، شمشیری را بریده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره كنند، نزد من گواراتر است از آن كه سگی مرا نجات دهد.»
سرنوشت امین
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهای امین، وقعی ننهاد و سرانجام وی را دستگیر كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتی چند، امین از پای درآمد. بدین ترتیب طومار زندگی امین برچیده شد و بغداد سقوط كرد و این آغازی بود بر سلطه مأمون بر بغداد و دیگر بلاد اسلامی. هر چند مأمون در این نبرد به پیروزی بزرگی دست یافت، ولی بدون شك، حكومتی پرفراز و نشیب را پیش روی داشت، زیرا از نظر عباسیان و هوادارانشان، امین خلیفه قانونی پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولی امر، شناخته و اطاعت او را بیچون و چرا بر خود لازم میدانستند. از سوی دیگر، امین از امتیاز دیگری نیز برخوردار بود، زیرا او فرزند زبیده بود و زبیده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصی داشت. بنابراین، حركت نظامی مأمون نمیتوانست پشتوانه لازم مردمی را دارا باشد. از این رو هنگامی كه سر بریده امین را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشی اساسی در زمینهسازی و هدایت نبرد خونین بغداد داشت، گفت: شمشیرها و زبانهای مردم علیه ما به كار افتاد.»
مأمون چون این سخن را شنید، گفت: دیگر كار از كار، گذشته است، برای نجات از این باتلاق و پوزش از آن چارهای بیندیش.»
از این رو، هنگامی كه نامه زبیده، به دست مأمون رسید، وی گفت: من همان سخن را میگویم كه علی بن ابی طالب(علیه السلام) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نیز سوگند میخورم كه كشنده امین نیستم؛ نه گفتهام، نه به این قتل راضی بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.»
زمامداران مأمون
مأمون در پانزدهم ربیع الاول سال 170 ه . ق در یاسریه، متولد شد. مادرش، یكی از كنیزان هارون به نام مراجل از اهالی بادغیس بود. او در دوران خلافت برادرش امین، بر بخش شرقی خطه اسلامی، حكومت میكرد، ولی پس از كشته شدن برادرش امین، زمامداری گسترده او در سال 198 ه . ق آغاز شد. بدین سان اگر دوران سلطه او بر شرق بلاد اسلامی آن روز را نیز به شمار آوریم، مأمون م از بیست سال بر مسند خلافت تكیه زده است.
ویژگیهای مأمون
وی هفتمین خلیفه عباسی است و نسبت به برادرش و نیز در مقایسه با دیگر خلفای عباسی، از ویژگیهایی برخوردار بوده است. برای روشن شدن این مطلب، دیدگاههای بسیاری را از نظرتان میگذرانیم:
ـ سیوطی در شرح حال او مینویسد: مأمون، از نظر دوراندیشی، اراده استوار، بردباری، دانش، زیركی، بزرگی، شجاعت و جوانمردی، بر تمام خلفای عباسی برتری داشت.»
ـ احمد امین مصری مینویسد: مأمون در عین حال كه در مجالس عیش و نوش شركت میجست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمی و مباحث فقهی و. علاقه شدید داشت.»
ـ ابن الندیم از مأمون با عنوان داناترین خلفا به فقه و كلام» یاد میكند. وی مردی زیرك بود و چهرهای بس پیچیده داشت. گاهی چونان دینداری دلسوز ظاهر میشد، مردم را به علت كوتاهی در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پیروی از شهوات نكوهش میكرد و آنان را از عذاب الهی میترساند. و زمانی خودش در بزم عیش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت میجست.
روزی ادعای تشیع میكرد و وجودش را لبریز از دوستی و عشق به علی نشان میداد و در فاصله اندكی، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پیش رفت كه حاضر نبود حتی از حجاج بن یوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گیرند.
از آن جا كه شناخت شرایط ی عصر امام علی بن موسی(علیه السلام)، پیوند تنگاتنگی با شناخت ویژگیهای حاكمان آن عصر دارد، ناگزیر باید توجه بیشتری را در این باره معطوف داریم.
مأمون و دشواریهای حكومت
نخستین مسألهای كه باید بدان توجه شود، جلب بیعت مردم، در جای جای سرزمین پهناور اسلامی است؛ مردمی كه عموماً از بیعت با وی گریزانند. مأمون نتوانست بیعت مردم بغداد و كوفه را به دست آورد، همچنان كه از جلب نظر اهل مدینه، مكه و بصره نیز محروم ماند، زیرا اهل بلاد اسلامی، اگر از شیعیان و علویان بودند، اصولاً با خاندان عباسی همساز نبودند و اگر هم از عباسیان بودند، قتل امین را جرم دانسته، آن را قابل توجیه نمیشمردند.
دومین مشكلی كه مأمون با آن روبرو بود، ناآرامیهای موجود، در گوشه و كنار مملكت اسلامی بود، بویژه برخی قیامها كه نفوذ و گستردگی خاصی داشت.
در مكه، محمدبن جعفر، معروف به دیباج؛ در مدینه، محمدبن سلیمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمد؛ در مداین، محمدبن اسماعیل؛ در كوفه، ابوسرایا و. به هر نقطه كه نظر میشد، انقلابی بود و چنین حركتهایی، خطر جدی بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه حكومت عباسیان را تهدید میكرد.
سومین مشكل بزرگی كه مأمون را همواره نگران میداشت، شخصیت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، یعنی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بود و نشانهها از این واقعیت حكایت دارد كه مأمون، به نقش ی و اجتماعی و دینی امام، بیش از هر انقلاب یا نهضتی كه در جریان بود، اهمیت میداد و آن را برای حاكمیت خود تهدید به شمار میآورد.
به هر حال، مأمون میبایست چارهای اندیشد، تا اعتماد بنی عباس را جلب كند و فریاد انقلابیون را خاموش سازد و ذهنیت جامعه را در مورد قتل برادرش امین، تغییر دهد و از سوی امام رضا(علیه السلام) آسوده خاطر شود. از جمله راهحلهای او كه میتوانست ذهن جامعه علمی را مشغول دارد و عوام را به تواضع بكشاند، تشكیل جلسات و محافل علمی بود.
اما این كار بسنده نبوده و مأمون پس از مشاوره با كسانی چون فضل بن سهل، به این نتیجه رسید كه طرحی نو در فضای ی جامعه در افكند و از احساسات مذهبی و علایق دینی مردم علیه مذهب و مردم استفاده كند. طرح جدید مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالی كه هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خط مشی صحیح همان است كه معاویه، آن را دنبال میكرد؛ آنچه خود میخواست انجام میداد، چه مردم بخواهند یا نخواهند.
برخوردهای دوگانه وی، كه در اسناد تاریخی به چشم میخورد، بر همین اساس استوار بوده است. همه خلفای اموی و عباسی و بویژه مأمون، مدعی رهبری جامعه اسلامی بوده، ت خود را گرفته شده از دیانت مینمایاندند و اطاعت بیچون و چرای مردم را از خود و حكومتشان خواستار بودند، زیرا خودشان را مصداق اولوالامر» میدانستند كه قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است.
افسانه تشیع مأمون
از جمله تدابیر مأمون در جهت ایجاد فضای جدید ی و بر هم زدن معادلات پیشین و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشیع و ارادت به اهل بیت(علیه السلام) بود.
كسانی كه مأمون را علاقهمند به خاندان پیامبر معرفی كردهاند، بیشتر به اظهارات وی در سخنرانیها، مناظرهها، قصیدهها و. استناد جستهاند كه در مواردی چند، او به برتری علی بن ابی طالب(علیه السلام) اعتراف كرده، یا مؤلفان شیعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر این، برخی عملكردهای وی نیز مانند: خوشرفتاری با علویان، بازگرداندن فدك یا تفویض ولایتعهدی به امام رضا(علیه السلام) را مؤید اظهارات خلیفه دانستهاند.
مسعودی مینویسد: مأمون همواره اظهار تشیع میكرد و خود را شیعه مینمود.»
ـ ابن جوزی قصیدهای از مأمون آورده است كه در آن میگوید:
الام علی حب الوصی ابی الحسن
و ذلك عندی من عجائب ذی امن
خلیفه خیر الناس و الاول الذی
اعان رسول الله فی السروالعلن
من به خاطر دوستی جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی(علیه السلام)، سرزنش میشوم، در حالی كه سرزنش از شگفتیهای روزگار است.
او جاشین بهترین مردم است و او نخستین شخصی است كه پیامبر را در نهان و آشكار، یاری كرده است.
در قصیده دیگری از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب
الا بحث بن ابی طالب
اخو رسول الله حلف الهدی
و الاخ فوق الخل و الصاحب
ان جمعا فی الفضل یوما فقد
فاق اخوه رغبه الراغب
فقدم الهادی فی فضله
تسلم من اللائم و العائب
ان مال ذو النصب الی جانب
ملت مع الشیعی فی جانب
اكون فی آل نبی الهدی
خیر نبی من بنی غالب
حبهم فرض نؤدی به
كمثل حج لازم واجب
توبه هیچ توبه كنندهای پذیرفته نیست، مگر به خاطر محبت فرزند ابی طالب(علی) برادر رسول خدا(صلی الله علیه واله) و همپیمان او در هدایتگری، و این در حالی است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزی هم برادر و دوست، در فضیلت مقایسه شوند، برادر تفوق یابد.
پس آن شخصیت هدایتگر را در فضیلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عیبجویان در امان مانی.
اگر ناصبیان و دشنام دهندگان به علی(علیه السلام) به جانبی تمایل یابند، من همراه با شیعیان به جانب دیگر متمایل خواهم بود.
در زمره آل پیامبر خواهم بود، او كه بهترین پیامبر از فرزندان غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهیم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاریخ، قصیدههای بسیاری از این دست، به نام او ثبت است. وی ضمن قصیدهای، درباره متصدیان خلافت، پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) یعنی شیخین (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأیه خطه و بای معنی
تفضل ملحدین علی علی
علی اعظم الثقلین حقاً
و افضلهم سوی حق النبی
بر چه مبنا و منطقی باید آن دو ملحد برتر از علی به شمار آیند.
علی براستی كه از میان دو یادگار گرانبهای پیامبر بزرگترین است و جز بر پیامبر بر همه ایشان برتری دارد.
مأمون به دلیل سخنانی چند، از این قبیل، مورد لعن بعضی مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اینگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودنی، یاد كردهاند.
اعتراف مأمون به مناقب امام علی(علیه السلام)
مأمون در نامهای كه از مرو، پس از جریان ولایتعهدی و در پاسخ نامه عباسیان، به بغداد ارسال داشته، مناقبی از حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) را بازگو كرده است. از جمله در آن نامه، موارد زیر را به عنوان ارزشهای وجودی امام شمرده است.
ـ حمایت و پشتیبانی از پیامبر در همه احوال؛
ـ ایثار جان در راه حفظ پیامبر در مواقع مختلف؛ مثل لیله المبیت؛
ـ برتری او در میدان جهاد با مشركان؛
ـ برتری او در شناخت قرآن و احكام الهی؛
ـ دارا بودن ولایت مطلقه الهیه كه در غدیر به او اعطا شد؛
ـ باز بودن در خانه علی(علیه السلام) به مسجد پیامبر، در حالی كه پیامبر فرمان بستن همه درها را داده بود؛
ـ فتح خیبر؛
ـ یكه تاز بودن در جنگ احزاب، و نیز قتل عمروبن عبدود؛
ـ بستن عقد اخوت و برادری پیامبر با وی؛
ـ ازدواج با فاطمه(س) دخت گرامی پیامبر؛
ـ نزول آیاتی از قرآن، در شأن او و خانوادهاش؛
ـ حضور او همراه پیامبر در رخدادهایی چون مباهله؛
علاوه بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علویان و بازگرداندن فدك به فرزندان فاطمه(س) و تفویض ولایتعهدی به امام رضا(علیه السلام)، كه هیچ یك از این دو حركت وی، در عصر دیگر زمامداران اموی و عباسی، سابقه نداشته، داستان تشیع مأمون را در ذهن ساده ناآگاهان قوت بخشیده است. رد فدك
یعقوبی در این مورد مینویسد: گروهی از فرزندان امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) نزد مأمون آمده، مدعی شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان نحله» و هدیه در زمان حیات خود، به دخترشان بخشیدهاند. لكن ابوبكر، در نخستین روزهای حكومت خود، حق مالكیت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومی اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خویش برآمد، خلیفه از او درخواست گواه كرد. او علی(علیه السلام) و حسنین(علیه السلام) و ام ایمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذیرفت و بدین صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و دیگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما برای مطالبه حق خود نزد تو آمدهایم.
مأمون دستور داد تا اجلاسی با حضور فقیهان تشكیل شود. وی پس از اثبات حقانیت فرزندان فاطمه(س) سندی نوشت و فدك را به این خاندان بازگرداند. مأمون سند را به محمدبن یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب» و محمدبن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب» تسلیم كرد.
ابن ابی الحدید معتزلی، شارح نهجالبلاغه نیز داستان بازگرداندن فدك را با نقل دیگری بیان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهای مأمون میداند.
او میافزاید: وقتی مأمون دستور داد تا سند آن را برای اولاد فاطمه(س) بنویسند، دعبل خزاعی برخاست و قصیده معروف خود را خواند كه با بیت زیر آغاز میشود:
اصبح وجه امان قد ضحكا
برد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بنی هاشم باز گرداند.
نقدی بر افسانه تشیع مأمون
یكی از مسائلی كه پیشتر گذشت، اعترافات صریح مأمون به برتری علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. مسأله افضل بودن امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در ابعاد مختلف، امری است كه نزد شیعه و سنی، قطعی و مسلم است. حتی خلفا در مواقعی صریحاً به این امر اعتراف داشتهاند و این اعتراف دلیل بر تشیع آنان نمیتواند باشد. همچنان كه پیش از مأمون دیگرانی نیز به برتری امامان بویژه برتری حضرت علی(علیه السلام) اذعان داشتهاند.
روزی مأمون خود شاهد بود كه پدرش هارون تجلیل فراوانی از موسی بن جعفر(علیه السلام) به عمل آورد. با شگفتی از پدر علت را پرسید. هارون ضمن بر شمردن فضایل امام موسی بن جعفر(علیه السلام)، گفت: من پیشوای ظاهری جامعه هستم كه به قهر و غلبه به حكومت رسیدهام و موسی بن جعفر(علیه السلام) براستی امام و پیشوای مردم است. سوگند به خدا ای فرزندم كه او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر است كه جانشین پیامبر باشد.»
پس این تنها مأمون نیست كه در مدح علی(علیه السلام) و خاندانش شعر سروده است، بلكه افرادی چون امام شافعی و دیگران نیز ستایشگر علی(علیه السلام) بودهاند، در حالی كه هیچ یك از آنان شیعه شناخته نشدهاند.
موضعگیری دوگانه
بسیار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادی، موضعگیری متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) و. روزی مورد حب خلیفه و زمانی مورد غضب او بودهاند و این دوستیها و دشمنیها چندان پایدار نبوده، بلكه به موقعیت حكومتی و شرایط ی اجتماعی خلیفه بستگی داشته است. گواه صادق این سخن، مقایسه میان موضعگیریهای مأمون در خراسان و ت او به هنگام رسیدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضیات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستی علی بن ابی طالب(علیه السلام) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار میدهد، ولی هنگامی كه به بغداد میآید، با خواندن قصیدههایی، موضعگیری تازهای را به نمایش میگذارد:
اصبح دینی الذی ادین به
و لست منه الغداه معتذراً
حب علی بعد النبی و لا
اشتم صدیقاً و لا عمراً
ثم بن عفان فی الجنان مع
الابرار ذاك القتیل مصطبراً
الا ولا اشتم ابیر و لا
طلحه ان قال قائل غدراً
و عایشه الام لست اشتمها
من یفتریها فنحن منه براء
دینی كه بدان معتقدم و روز قیامت هیچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علی(علیه السلام) را بعد از پیامبر دوست میدارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكیبایی و اكنون در بهشت با نیكان است. زبیر و طلحه را نیز دشنام نخواهم داد، هر چند گویند كه آنان عهدشكنی كردند و سرانجام عایشه ام المؤمنین را نیز مورد دشنام قرار نمیدهم و از كسی كه به او بهتان زند، ما بیزاریم.
آیا محتوای این قصیده با گرایش به تشیع سازگار است؟ چگونه است كه حتی با طلحه و زبیر به عنوان رهبران ناكثین»، این چنین متواضعانه برخورد میشود؟
جای بسی شگفتی است كه مأمون نسبت به حجاج بن یوسف ثقفی كه عصاره جنایتها بود، حاضر نیست اشكالی وارد سازد. او میگوید: والله ما استجیز ان انتقص الحجاج بن یوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نمیدهم تا بر حجاج بن یوسف ثقفی خرده گیرم.
و نمونههایی از این قبیل در تاریخ زندگانی مأمون بسیار است.
جای شگفتی است كه برخی تاریخنگاران، اگر در مورد خاصی، خلیفه، فردی از علویان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، این اقدام مأمون را نشان شیعه بودن خلیفه بدانند، ولی تعدادی از علویان را كه به دستور خلیفه به قتل رسیدهاند، نادیده انگاشته و این كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و دیانت خلیفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زبانی او در مورد خاندان پیامبر میل او به تشیع را اثبات میكند، ولی برخورد ناخوشایند او با علی بن موسی الرضا(علیه السلام) تا به شهادت رسانیدن امام، ضدیت او با تشیع را روشن نمیسازد!
عبدالله بن موسی كه یكی از علویان مشهور عصر مأمون است و همواره با خلیفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفی خود نامه شدید اللحنی به مأمون دارد و در قسمتی از نامه مینویسد: در این اندیشه بودم كه كدام یك از دشمنان زیانش برای اسلام زیادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقیق نگریستم، تو را چنین یافتم، زیرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان میجنگند، ولی تو به اسلام تظاهر مینمایی و همین سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالی كه تو در باطن تیشه به دست گرفته و ریشههای اسلام را یك یك قطع میكنی. و بدین ترتیب، زیان تو برای اسلام از هر دشمن خطرناكی، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نیز باید گفت كه این اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، دیگرانی نیز فدك را به آل علی(علیه السلام) و فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند كه قطعاً شیعه به شمار نمیآمدهاند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در ردیف اموال عمومی قرار گرفت و مصرف عواید آن تا زمان معاویه تقریباً یكنواخت بود. معاویه تصمیم جدیدی گرفت بدین صورت كه یك سوم منافع آن را به مروان بن حكم» و دو قسمت دیگر را به عمروبن عثمان میداد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبی(علیه السلام) تمام آن را در اختیار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزیز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزیز بخشید. عمربن عبدالعزیز چون به خلافت رسید، برای نخستین بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتی با روی كار آمدن یزید بن عاتكه (م 105 ه . ق) بار دیگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امویان در اختیار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امویان و روی كار آمدن عباسیان در سال 132 ه . ق، اولین خلیفه عباسی (ابوالعباس سفاح) بار دیگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولی منصور (م 158 ه . ق) آن را باز پس گرفت.
مهدی عباسی (م 169 ه . ق) بار دیگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانید، سال بعد آن را موسی بن مهدی (م 170 ه . ق) گرفت و تا عصر مأمون این گونه ماند.
دكتر رفاعی مینویسد: چه بسا رجال ی، برای جلب توجه عامه و پیشبرد اهداف ی و حكومتی خود، به دینی گرایش پیدا میكنند، ولی بعد از رسیدن به مقاصد خود، دین را به دینداران وا میگذارند.»
وی آنگاه مینویسد: ممكن است مأمون از همین روش استفاده كرده باشد و این نظریه در مذهب مأمون قابل تأیید است.»
ادامه دارد .
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
ویژه نامه ۲۸ صفر/ رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد